Senin, 07 Desember 2015

بعد از جریان بخیه کشیدن از چانه کودکی که مادرش هزینه بیماستان را نداشت خواندن این ماجرا خالی از لطف نیست...

مرتضی شیخ را می شناسی ؟
در۱۲۸۶ در تهران به دنیا آمد.کودکی و همچنین تحصیلات خود را تا سطح مدرسه عالی طب در تهران ادامه داد و با درجه دکترای پزشکی فارغ التحصیل شد. پدرش زرگر بود . به دلایلی دچار مشکل مالی شد، مرتضی شیخ ضمن تحصیل به پدر نیز کمک می‌کرد. وی از همین زمان بود که با مشکلات محرومان آشنا شد و گویی با خود عهد بست تا تمامی توان خود را صرف این قشر نماید.
او چون برادری دلسوز، متعهدانه از سه خواهر و برادرش نیز نگهداری کرد تا هر یک با تحصیلات مناسب به آموزگاری و خدمت در پرورشگاه‌ها و خدمات انسانی دیگر اشتغال یافتند.
پس از اخذ مدرک دکترا در عزیمت به سیستان و بلوچستان و خدمت در آن منطقه موفق به تأسیس بیمارستان دولتی گردید تا مردم مستضعف آن دیار بتوانند از خدمات رایگان بهره ببرند. پس از ازدواج از طریق اداره تابعه (بهداری) به مشهد منتقل و در قالب همان دایره در کارخانه قند مشغول به خدمت شد.
پزشکی انسان دوست بود، به طوری که کسی از مردم مشهد نیست که نامی از او یا خاطره‌ای از او نداشته یا نشنیده باشد.

دکتر از مردم پول نمی‌گرفت و هر کس هرچه می‌خواست در صندوقی که کنار میز دکتر بود می‌ انداخت؛ و چون مبلغ ویزیت دکتر 5 ریال تعیین شده بود (بسیار کمتر از حق ویزیت دیگر پزشکان آن زمان)، بیش‌تر مواقع، سر فلزی نوشابه به جای پنج ریالی داخل صندوق انداخته می شد و صدایی مانند انداختن پول شنیده می‌شد.

از زبان دختر دکتر شیخ گفته‌اند که روزی متوجه شد پدرش مشغول شستن و ضد عفونی کردن انبوه سر نوشابه های فلزی است. دخترش با شگفتی می‌گوید: «پدر بازی می کنی؟ چرا سر نوشابه ها را می شویی؟» پدر پاسخ داد: «دخترم، بیمارانی که نزد من می‌آیند، بهتر است از سر نوشابه‌های تمیز استفاده کنند تا آلودگی را از جاهای دیگر به مطب نیاورند. این سر نوشابه‌های تمیز را آخر شب در اطراف مطب می‌ریزم تا بیمارانی که پول ندارند و خجالت می کشند که در صندوق چیزی نیندازند، از اینها که تمیز است استفاده کنند.»
یک سبزی فروش می‌گوید: زمانی که دکتر شیخ تازه در محله سرشور مطب بازکرده بود و من هنوز ایشان را نمی‌شناختم. هر روز پیش از رفتن به مطب نزد من می‌آمد و قیمت سبزی‌ها را می‌پرسید و یادداشت می‌کرد؛ ولی نمی‌خرید. پس از چند روز، با کمی پرخاش به او گفتم: «مگر تو بازرسی که هر روز می‌آیی و وقت مرا می‌گیری؟» وی گفت: «خیر، من دکتر شیخ هستم؛ و بهای سبزی‌ها را برای آن می‌پرسم تا ارزان‌ترین آنها را برای بیماران تجویز کنم.»
از دکتر حسین خدیوجم نقل است: «روزی در مطب دکتر بودم و او برای بیمارانش آب پاچه تجویز می کرد. از ایشان پرسیدم چرا به جای سوپ جوجه، آب پاچه تجویز می‌کنید؟» وی گفت: «چون برای جبران ضعف بدن بیمار، مانند سوپ جوجه موثر است و مهم‌تر آنکه پاچه گوسفند ارزان است.»

روزی مردی از دکتر می‌پرسد: «شما چرا با این سن و خستگی ناشی از کار، از موتور سیکلت استفاده می‌کنید؟» دکتر پاسخ می‌گوید: «خانه بیمارانی که من به دیدن آنها می‌روم آن قدر پیچ در پیچ است و کوچه‌های تنگ دارد که هیچ ماشینی از آن نمی‌تواند عبور کند.»

دکتر مرتضی شیخ 69 سال با عزت تمام در میان مردم زیست و با مردم خندید و با آنها بیشتر از آنها گریست . در رنجها التیامی به دردها بود و دست پر عطوفتش همیشه یاری بخش افتادگان بود.

روحی عظیم و متواضع داشت. در مقابل مریض‌هایش با فروتنی رفتار می‌کرد، گویی چون یکی از آنهاست.اعتقاد راسخ داشت که مفهوم زندگی واقعی خدمت به مردم محروم است.

در سال 1352 دکتر به علت بیماری سخت بستری می‌گردد و مردم به طور خودجوش برای وی مراسم دعا بر پا می‌کردند و پس از فوت ایشان آنچنان مراسم تشییع با شکوهی برای وی به عمل آوردند که تا کنون شهر مشهد چنین مراسمی در خود ندیده بود.
سرانجام دکتر مرتضی شیخ در سال 1355 پس از چند سال بیماری در شهر مشهد درگذشت

Tidak ada komentar: